Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

"what happens in "Flow"...stays in"Flow

بچه ها با اولین شات گرم می شوند و شروع می کنند. من یک و دو را می روم بالا و بعد چشم می چرخانم و صندلی  ِ خالی ِ گوشه ی کلاب را نشان می کنم و به زور از لای جمعیت رد می شوم و می نشینم. احساس می کنم امن ترین جای دنیا را دارم آن گوشه. دینگ دینگ ِ وایبر چند ثانیه بعد." behind you". برمی گردم و پشت سرم را نگاه می کنم. لبخند می زند.  بی زحمت و تلاش به دل ام نشسته. خم میشود و پیشانی ام را می بوسد و می پرسد بهترم؟. توی خودم می گردم ببینم ازین کار ناراحت شده ام یا نه. "نه. به هیچ وجه". شات بعدی را میهمان میشوم.  شل می شوم...حرف می شوم. حرف می شوم. حرف می شوم...شل می شوم...

چند قدم عقب عقب می رود و دست اش را دراز می کند سمت ام. می توانم لبخند بزنم و حماقت کنم و بگویم ببخشید من با مردان نامحرم خوش تیپ و خوش بو نمی رقصم چون متعهدم!... دست ام را می گذارم توی دست اش و توی کمتر از ثانیه می چسبیم به هم. می گویم:" ببخشید من چون متعهدم، فقط با مردان خوش تیپ و خوش بو می رقصم"!...می خندد. می رقصیم. می گوید رقص از کجا یاد گرفته ای؟...می گویم تاتر!...می چرخیم...می رقصیم... می رقصیم...می رقصیم... یک لحظه نمی دانم حواس من نیست یا حواس او یا حواس هیچ کدام یا حواس هر دو مان که روی لب های ام حس اش می کنم. می خواهم سرم را بکشم عقب اما لذت اش نا گفتنی ست. عشقی در کار نیست...رابطه ای در کار نیست...خاطره ای در کار نیست...صرفا لذت محض است و بس. رها می کنم خودم را.  "مردانه" وار. "یک باره" وار. از او هم همین قدر مطمئنم. که به حساب هیچ نمی گذارد یک بوسه ی مست را. هیچ کلمه ای رد و بدل نمی شود...در آستانه ی ویرانی و آشفتگی ام از کاری که کرده ام اما پشیمان نه. می دانم که خواهم دیدش به خاطر میتینگ ها و هزار تا فیلد مشترک کاری مان و فکر می کنم که نکند قضاوتم کند. اما هر چه بیشتر می گذرد، بیشتر به اش اعتماد می کنم. خیلی راحت می توانست چند بار دیگر اتفاق بیفتد. اما همان یک بار بود. بعدش فقط لبخند بود و رقص و شوخی...


بچه ها کم کم جمع می شوند که برویم. ساعت نزدیکی های چهار است. کنار خیابان منتظریم تا پسرها تاکسی بگیرند. دست اش را می اندازد دورم و می پرسد که بی اخلاقی اش را می بخشم یا نه؟...نگاه اش می کنم و می گویم اسم چند ثانیه لذت را بی اخلاقی نمی گذارم چون می شناسم اش و می دانم که کیست و چیست و مهم تر از همه این که خودم را می شناسم و تکلیف ام با همه ی دنیا و آدم های زنده گی ام معلوم است و می دانم چه می کنم و چه نمی کنم. می گوید "اعتماد به نفس و محکم بودن ات توی گفتن احساس ات نفس آدم را می گیرد"...می خندم که" عطر شما هم!"...چشمک می زند که :"موهای تو هم"....می گویم " what happens in Vegas"....بلند می خندد که " for sure stays in Vegas"...


نظرات 14 + ارسال نظر
sheyda 1393/02/23 ساعت 14:40 http://ghadefandogh.blogfa.com

جونمی تو دختر...

neda 1393/02/23 ساعت 15:51 http://hastiasal.blogsky.com

سلام....
من دارم واسه تولد هستی جون برادر زاده عزیزم تبریک جمع میکنم. خوشحال میشم اگه بیای و هرچند تا نظر میتونی براش بذار آخه میخوام 1384 تبریک براش جمع کنم.....به کمکت احتیاج دارم

!!!! هرچند تا نظر میتونم بذارم واسه هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونقد نظر بذارم بشه ١٣٨٤ تا؟؟؟؟؟؟؟

مینروا 1393/02/23 ساعت 17:09

سالسا نرقصیدید؟ :دی نگفت اخر این عطرش مارکش چیه...بوی طبیعی و صابون و اینا =))) به هر حال این صابون ام یه مارکی داره خو ....

سالسا هم:)
پیگیری می کنم مارک رو:)))))

آ. 1393/02/23 ساعت 19:16

stay in "flow"
تنها تعهد ادم، لذت بردنه. گیریم از نظر بقیه گناه باشه. اما یادت باشه خاطره لذت اون بوسه ناهنگام ، میتونه شبای زیادی رو برات ،آروم کنه.
ممنون از به اشتراک گذاشتن خاطره ت با زیباترین قالب کلمات....

مینروا 1393/02/23 ساعت 23:30

من دوست دارم یکی باشه باهاش سالسا برقصم خو :( خیلی سالسام میاد خو .... لدفن موبایل هم باشه.

دلربا 1393/02/24 ساعت 00:01

خوشحالم برات باران جان....خداراشکر که بهت خوش گذشت..

رها 1393/02/24 ساعت 09:45 http://rahaomidvar.blogfa.com

باران ؟ اومممم باران ... :)

سارا 1393/02/24 ساعت 10:31 http://haleman1.blogsky.com

من لابد ادم بیخودی هستم که برای پستهایی که باید حرف بزنم سکوت میکنم لال میشم ولی برای پست هایی که سکوت نیاز دارن حرف میزنم...
خوندن این متن خیللی خوب بود دوست داشتم حتی جایت باشم یک جایی توی نوشته های قدیمت انگار خوانده بودم یا انگار بودم که گفته بودی چنین تصویری برایت پیش بیاید همینکه توی این پست نوشتی اش...
نمیدونم چی دارم میگم

تو اصلا هم آدم لابد بیخودی نیستی سارا. همیشه هم حرف بزن که حرف زدن خوب است.

فنجون 1393/02/24 ساعت 11:41

یعنی منتظرم برگردی و بیای نق نق کنی که کارت زیاده و اعصاب نداری و دلتنگی و .... همچین با همین پست بزنمت که نگو!
ما میریم ماموریت ملت هم میرن ماموریت! ما خسته و داغون و له ... ملت میرن با موبایلشون باباکرم میرقصن! آخه تبعیض تا کی؟؟

یعنی دارم دعا میکنم این بوی ِ خوش، مال ِ صابون یا چه میدونم شامپو بدن باشه که وسعمون برسه بخریمشون با این عطر های خداد تومنی ... والا از ایشون بعید نیست ... یهو فردا میای و میگی عطرش اینه و نهصد دلاره!

‌agresive شدی فنجون جان!!!...با همین پست می زنی توی دهنم؟؟؟
من نمی دونم چه کوفتی می زد به خودش که دامان ما رو لکه دار کرد

سما 1393/02/25 ساعت 11:03



ببین چی نوشتی که صدای خاموش ها هم دراومده

زنده ای ؟

[ بدون نام ] 1393/02/26 ساعت 14:32

دلم واست تنگ شده

دل من هم اگه نشانی از شما بود شاید تنگ شده بود!!!!

مهسا 1393/02/27 ساعت 12:02

اوووووووف باران خوشحالم حرف شدی و لذت بردی

منو بردی به یه جای خیلی دور یه وقتی دورتر، جلوی در اتاق های به هم چسبیده هتل، تو یه شهر ساحلیه فوق رمانتیک، یه بغل خیلی محکم موقع خداحافظی که اشک آورد به چشم هردومون...
امان از تعهد، امان از لذت

مهتاب 1393/02/27 ساعت 13:55

اگر دوست داشتی بگو آقای نویسنده اینجا را می خواند؟

ایشون ادرس اینجارو دارن ولی تا به حال نشده درباره ی اینجا حرفی بزنیم!

[ بدون نام ] 1393/02/27 ساعت 14:48

به قول خودت شاید...

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد