یک ساعت تمام. بالا و پایین و ورجه و ورجه و موزیک و دمبل و... خیس ِ خیس حتی قبل از دوش می روم سراغ موبایل ام که ببینم کسی مرا دوست دارد یا نه! پنج تا مسیج تبریک " نیمه ی شعبان"!
مناسبت های این طوری مصیبت برادرک بود! چون بابا مجبورش می کرد که با کامپیوترش یک مسیج تبریک یا تسلیت را به همه ی کانتکت لیست بابا بفرستد. موبایل باباکه حالا شده موبایل مامان از آن قدیمی هایی غیر اندرویدی بود و وصل کردن اش به پی سی داستان بود. بابا اهل مسیج بازی و موبایل نبود. ولی نمی دانم چرا اصرار داشت همیشه مناسبت های تقویمی را تبریک و تسلیت بگوید.
یادم است یک روز آقای نویسنده گفت که از مسیج های باباست که می فهمد توی تقویم چه روزی ست.
تقویم و روزهای اش بی تو گم اند بابا. جای خالی ات قرار نیست کوچک تر شود انگار... هی بزرگ و بزرگ و بزرگ تر... فقط.
این ،لاین بدی از زندگیه که تو،توی لوپش افتادی.از هر چیزی میشه رها شد و راحت،الا از اون طوفان لعنتی مغز. اما راهش شاید یه کم سخت باشه.یه مسافرت عجیب،یه کتاب متفاوت،یه قدم زدن طولانی از چهار راه ولیعصر تا ظهیر الدوله پهلوی فروغ.../ نمیدونم. اما سعیتو بکن
اگر هنوز کارم از این ها نگذشته باشه!
باری جونم اینجوری غمگین ناک نباش...من همش غصه میخورم....
من این عید رو بابات تبریک میگم که قطعأ میبینن و میشنون
و دل ِ تو هم بزرگ تر...
جای خالی همیشه همینطوره باران جون. بزرگتر میشه و دلت رو تنگ تر می کنه تا جایی که میگی کاش حداقل به خوابم بیاد و بعد که به خوابت میاد میبینی نه تنها هیچ کمکی نکرده بغض صبح هات رو هم بزرگتر کرده....
برای نیکول دعا می کنم زودتر حالش خوب بشه. کلی انرژی مثبت براش فرستادم
امیدوارم خوب شه و بیاد. چون شاید مجبور شیم بی اون اجرا کنیم.
از صبح ورد زبونم اینه:
مرا به طوفان داده ای، خودت کجایی؟
و همه ش به یاد تو ام...
بعد میام اینجا مثل همیشه... مثل هر روز که به تو حتما یه بار سر می زنم ببینم بارانکم چطوره؟
جای خالیش کوچیک نمی شه چون باباها توی زندگی ما دخترا خیلی بزرگ تر از این حرفان که گذشت زمان نبودنشون رو از یادمون ببره.
اما چیزی که در تو دوست دارم اینه که با این که هر روز و تقریبا هر روز از بابا می نویسی اما زندگی در تو در جریانه....
تو همون باران همیشه ای که خوندن نوشته هاش رو دوست دارم.
نیمه شعبانت هم مبارک :)
منم ناخوداگاه بیشتر وقت هایی که به بابا فکر می کنم ..به تو و بابای تو هم فکر می کنم. :)
باران جانم!خوشحال شدم که نوشتی و ناراحت که بی بابا بودن این همه جای زندگیت رو پر از حفره های بدجنس غمگین کرده.ولی از ته دلم براش آرزو می کنم که در بهترین حالت و بهترین موقعیت باشه.
پاسخت رو خوندم............. بغض کردم بارانکم....
عزیزی دختر...
جای خالی عزیزان هیچوقت پر نمی شود....
آدم فقط می تواند دلش به این خوش باشد که یک روزی خودش هم می شود جای خالی و بعدش همه ای ن رنج ها تمام می شود...
چرا انقدر خاطره ی مشترک داریم ما؟
همه ش رو حس می کنم ...
روحشون شاد