Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

Frida`s plastic world

I paint my own reality.I paint bcuz I need to. I paint whatever passes through my head without any other considerationIiI II

یک کونگ فو پاندای کچل ِ شش لای ِ دوست داشتنی

 دوازده از ویونا می زنیم بیرون."می اندازن مان" بیرون ، جمله ی بهتری ست. آخرین بارها شاخ و دم ندارد که. مثلا همین دیشب .که آخرین بار ِ"سعید" بود.فقط به خاطر ِ یک بلیت ِ لعنتی ِ یک طرفه به شانگهای که tojour quatre مان را کرد trois.

 توی پا به پا کردن برای خداحافظی بودیم که دل اش پینگ پونگ خواست.آن هم با آقای نویسنده. 

 من و ندا و آبی و محمد رضا کی باشیم که به سعید ِ آخرین بارمان بگوییم نه. نیمکت نشین نشستیم به تماشا. 

 سرویس از راست... 

راست                                                   تق                                                               چپ  

 راست                                       تق                                                                                   چپ

 توپی نمی دیدم توی تاریکی پارک سپهر. صدای اش بود و برق ِ زنجیرهای یک شکل ِ گردن شان...مال ِ آقای نویسنده را سال ها پیش برای اش خریدم و مال سعید را همین تازه گی ها. ندا و آبی و محمدرضا موج ِ مکزیکی می زدند برای تشویق و من مشغول خفه شدن زیر ِ موج موج خاطره ی قطب راوندی و چشم برنداشتن اش از شلوار شش جیب ام.. 

 فوتبال تماشا کردن مان توی موسسه... همان همکلاسی ِ "کچل ِ‌دختر دوست" شد آنی که بنشینم کنارش و گریه کنم و بگویم :" خسته م سعید.خیلی" و او دست بکشد پشت ام و سرم را بچسباند به سینه اش که "درست می شه باران جون..درست می شه" و این بشود مردانه ترین دلداری ِ دنیا...

  خرکی خوردن های من توی میهمانی،و پچ پچ های اش با بچه ها که "باران حالش خوب نیست ، شما برید من باهاش می رم که تا خونه تنها نباشه" و بعد بنشیند کنار من توی ماشین و بیاید تا دم ِ‌خانه مان و بعد آژانس بگیرد خودش.  

همان مزخرفی که عاشق ِ‌بغل کردن ِ  راحت و محکم و صمیمی اش بودم همیشه و همیشه ی خدا بعد از چند ثانیه که توی بغل اش بوذم می گفت:" باران بسه دیگه خودتو نمال به من" و من می ترکیدم از خنده و یک پس گردنی حواله اش می کردم. نقش های مان روبروی هم ، رقص های دو نفره مان ، دخترکان ِ‌زنده گی اش، شوخی ها و مسخره بازی های توی کلاس اش...خلوت کردن ها و پشت سر ِ بچه های گروه خاله زنک وار حرف زدن مان ، آن روز ِ خانه شان و آن افتضاح بازی اش با دخترک و  همه ی این سه سال  

تق و تق از راست ِ سرم به چپ ... از چپ به راست.. تق...تق... 

 

 سرویس می شوم از دلتنگی...فقط به خاطر یک بلیت ِ یک سره ی شانگهای... 

 

 چهار ست و تمام." چاره ای نیست جز خداحافظی گاهی". می چسبم به اش.محکم تر از همیشه ی این سه سال. این همه ور و زر زدیم که گریه نکنیم و من هق هق ام. می گوید:" دیدی از بس شیکم ِ سیکس پک ِ من و مسخره کردی و گفتی کونگ فو پاندام آخرش چین برام رقم خورد؟" می گویم:" شیش پک یا شیش لا؟ گ... خوردم...می شه نری کونگ فو پاندای من؟" "خر روحیه" می گوید:" اگه خودتو این قدر به من نمالی آره...می مونم" .بچه ها می خندند.دوباره پس گردنی می زنم اش که "خفه شو" و آخرین ها که شاخ و دم ندارد... 

 همان می شود آخرین پس گردنی...آخرین شوخی...آخرین خنده ی گروهی...آخرین بار ِ سعید و ما.فقط...فقط...فقط به خاطر ِ یک بلیت ِ لعنتی ِ یک طرفه به شانگهای..  

 

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر

سلام دوست و همکار عزیزم سایت بسیار خوب و عالی دارید
و اگر ازش پشتیبانی بیشتری کنید خیلی عالیتر میشه.
دوست عزیزم من مایل به تبادل لینک با شما هستم
همکار عزیزم در صورتی که با تبادل لینک موافق هستید حتما به سایت من که سایت خودتون هست تشریف بیاورید
و بگید با چه نامی لینکتون کنم و اگر مایل به تبادل لینک بودید من را با عنوان

خرید اینترنتی

لینک کنید.

هم اکنون سایت من (رتبه در گوگل 3) . خوشحال میشوم به سایت من یک سری بزنید و نظر زیبا تون را بگید

هم اکنون آمار روزانه سایت من بین 2000 تا 3000 هست.

http://javanbazar.com

منتظر نظر زیباتون هستم. یادت نره حتما بیا...

و آدمهای خوبی که هی فرت و فرت دارن میرن... :(

پیش بینی ِ من اینه که تا چند ماه دیگه هیچ کس دور و برم نمی مونه:(

نوشین 1392/05/28 ساعت 14:11 http://nooshnameh.blogfa.om

چقدر دلتنگی داشت این پست. چقدر حیفه رفتن دوستان اینچنینی ....

امروز ِ سخت و سنگینیه نوشین:(

لیلا 1392/05/28 ساعت 15:38

من خودم این تجربه رو داشتم متاسفانه. خیلی طول می کشه تا جاش خوب بشه. تازه یکی از فوبیاهای من رفتن شماهام هست.

ئه وا..لیلا جون؟
ما کجا بریم؟ ما فکر کنم بمونیم و هی تنها شیم

چند وقت پیش گفتم به جمله ی"دارم از ایران میرم"آلرژی پیدا کردم و حالم بد میشه از رفتن ها حتی اگه طرف رو نشناسم.یادمه آیدا برام کامنت گذاشت که خیلی وقته این مریضی رو داره..
هنوز باورم نمیشه یه زمانی میخواستم برم از ایران و پشت سرمم نگاه نکنم!!
کاش استثناأ این پستت رو نخونده بودم.
یکی به من بگه به تو چه آخه که همه دارن میرن!!!
من که دورو ورم خلوت شده از بس همه دارن میرن می ترسم ایران خالی از سکنه بشه...
تو هم میخوای بری باران؟

ایران ِ‌ویران:(

چندین سال پیش که که واسه اولین بار یه نفر که دوستش داشتم برای یه مدتی از ایران رفت ، تو وبلاگم یه چیزی نوشته بودم . دختر خاله ام - که الانم خودش ینگه ی دنیا جا خوش کرده - برام نوشت : کم کم عادت می کنی به اختلاف ساعت ها توی این کره ی خاکی بزرگ کوچک . هر چند خیلی با درد .
سال ها می گذره و من هنوز به این اختلاف ساعت ها عادت نکردم . ساعت ویندوزم سه تاست . یکی تهران ، یکی آمریکا ، یکی استرالیا . تا چند وقت پیش غصه ام بود که باید چهارتا بشه و فرانسه رو هم بذارم تنگش . حالا فعلا همین سه تا مونده .

همش غصه ام می شه . دلم بعضی وقتا انقدر تنگ می شه که تنها راه میفتم برم بام . دم پارکینگ می بینم دلم نمی خواد تنها برم بالا . دلم بچه ها رو می خواد . قِل می خورم دوباره پایین .

بذار خون به دلت کنم
http://soundcloud.com/radiochehrazi-1/
شاید فکر کنی بی ریطه . ولی ربط داره . حتی اگه نتونم توضیح بدم چه جوری .
شاید یه بهاری هم از این ورا رد شد یه روزی :)

چه داستان ِ آشنایی :(چه عادت ِ مسخره ایانگار که آدم هزار تا دوست داره مگه که چهارتاشونم برن!حالا لااقل غصه ی تو یه دونه رو نمی خورم جای شکرش باقیه فعلا.
این رادیو چهرآزی کوووولاکه!...تو اصلا ساجسشن هات حرف نداره

شب زاد 1392/05/29 ساعت 12:04 http://unknowncr.blogfa.com

باید با هیچ کس دوست نشد.با هیچ کس.چون رفتن ها درد دارند.خیلی درد دارند

نباید با هیچ کس دوست شد
جمله ی قشنگی بود:)

مرمر 1392/05/29 ساعت 12:52

چقدر غمم گرفت باران


امیدوارم بهترینها براش رقم بخوره با اون بلیت یکطرفه به شانگهای

من هم دلم رو خوش می کنم که زنده گی جدیدی منتظرشه...امیدوارم زنده گی بهتری

آره ایرانِ ویران.ولی بریم اونور وبه داخلیا بگیم لِنگش کن ایران آباد نمیشه.اگه موقعه ویرانی تو ایران بمونیم می تونیم سهمی تو آبادیش داشته باشیم و اصلا عاشق ایران بودن یعنی بتونی بری و نری.اینجا ویرانه باشه و نری.
(دارم مخت و میزنم که نری)

من به آبادی یه وجب خاک که هیچ سهمی از هیچی ش ندارم فکر نمی کنم..به آبادی ِ خودم فکر می کنم!

shirin 1392/05/29 ساعت 23:54 http://esseblack.blogfa.com

Cheqadr adam haye dust dashtaniye zerndegit hey mirano miran baran :)
Toam age dust dari boro.
Jasham khali nabashe

داستانای زنده گی من نیستن...داستانای زنده گی ان:)

لینک رو اشتباه گذاشته بودم . کانالشو آدرس داده یودم . می خواستم این شماره 3 ش رو گوش بدی
http://soundcloud.com/radiochehrazi-1/3-1

:)

اینم چشم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد