-
[ بدون عنوان ]
1389/07/07 11:36
امروز یکی از سنگین ترین..غمیگن ترین...کش دار ترین...شلوغ ترین...پر استرس ترین ...تیره ترین..پر درد ترین... روزهای زنده گی من است. امروز روز تولد من است. کاش زود تر تمام شود و من برگردم به روزهای معمولی که تولد من نیست.روزهایی که هیچ چیز نیست. ___________________ پ.ن.ها: پ.ن.1.از فکر این که بیست و هشت سال پیش وقتی به...
-
[ بدون عنوان ]
1389/06/17 18:14
ظاهر قضیه: اقای الف.. سه سال سابقه کار تدریس برای سفارت بهم داد .. لایه ی زیرین قضیه: یه کلاس ساعت هفت تا هشت و نیم شب هم بهم رسما چپانده شده. لایه ی زیر تر ِ قضیه: قراره از اول مهر...شش صبح تا پنج بعد از ظهر..توی شرکت جون بکنم...و هفت تا هشت و نیم..هم توی کیش جون بدم! باطن قضیه: دل تو دلم نیست مهر شه و کلاسا شروع شه...
-
[ بدون عنوان ]
1389/06/06 15:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 در را برای اش باز می کنم.نمیتوانم منتظر بمانم تا از پله ها بالا بیاید.بیرون می روم و وسط راهرو می ایستم. صدای پاهایشان را می شنوم... درست مثل آن وقت ها که وقتی قرار میشد سه تایی جمع شویم از صبح حرف های توی دلم را مرور می کردم...از صبح با خودم حرف...
-
[ بدون عنوان ]
1389/06/02 00:30
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 .امروز صبح گفت:" شما چند وقتیه که کمرنگ اید!"...گفتم:" بله..راستش ..." نگاهم به پنجره افتاد که اقای ح دوباره پرده ی آن را جمع کرده بود.چه جنگ پنهانی ست بین من و اقای ح ، بر سر این پرده و نور اتاق!.فقط کنار ابدارخانه نشسته و...
-
نان ..عشق..بیانسه
1389/05/04 14:50
فکر کنم شرطی شده ام.از تاکسی که پیاده می شوم ، اگر اهنگی که گوش می کنم به بیانسه برسد نا خود اگاه سرم را کج می کنم طرف نانوایی.ایستادن توی صف و حرکات جوانک نانوا و جلو عقب رفتن اش موقع پهن کردن خمیر و همخوانی این حرکات با موزیک را دوست دارم. طبق معمول کمی با نیش باز... جوانک لاغر را با موزیکی که توی گوشم است تماشا می...
-
[ بدون عنوان ]
1389/04/26 10:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 از این که صبح از خواب بیدار شی و ببینی کسی کنارت نیست..حالت تهوع به ات دست می ده... خودتو بالا میاری و ... دیگه تنها نیستی پ.ن.1.تا به حال به "طلاق" این قدر نزدیک فکر نکرده بودم. پ.ن.2.وقتی حالت بده و حتی یه دوست نداری که بهش زنگ بزنی...
-
جام اختاپوسی
1389/04/21 01:59
مهم نیست که اسپانیا برنده شد... مهم اینه که اختاپوس راست گفت!
-
[ بدون عنوان ]
1389/04/15 21:07
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 نرگس ...ببین چی پیدا کردم .برای تو نوشته بودم.اون روزی که با هم سیب زمینی سرخ کرده خوردیم توی سلف.یادته اون سایه سبز فسفری رو می زدی؟ .هیچ وقت برات خوندم؟... می گم...این یک سال که نبودی رو فراموش می کنیم نرگس.برگرد دوباره باش.اخه تنهام. پر از...
-
مردان زمینی...زنان زیر زمینی!
1389/04/15 20:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 چی می شه که شما به اصطلاح "شوهران" خیالات برتون می داره که می تونید به ما به اصطلاح " زنان" بگین که کجا بریم یا کجا نریم؟..اگر قرار به "شوهر بازیه"...بگید که ما هم "زن بازی " در بیاریم! افسوس که کارهای مهم...
-
در زنده گی...
1389/04/14 11:47
در زنده گی وقت هایی هست ...که هوا ی شرکت مثل ظهرهای عربستان است ، و هیچ کس هم انلاین نیست ، و فیلتر شکن هم کار نمی کند که چیزی بخوانی ، و مدیری هم در کار نیست و درس خواندن ات هم نمی اید و سرت مثل گوجه ی لهیده درد می کند و همه چیز کلافه کننده است ... و درست در همین وقت ها توی زنده گی است که باید سمور باشی .( یا...
-
َSaeed....a cause de tu ُ
1389/04/12 23:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 آلمان ، آرژانتین ..ابدارخانه ی موسسه. ، سعید و سماجت هایش برای دیدن مسابقه و نهیب های هراز گاه اش که "باران یه چایی بریزبرامون" و لگد های من روی کفش های تازه واکس زده اش.. ، خانم کاشفی که عاشق شیطنت های سعید شده و خودش هم دل توی دل اش...
-
بهترین جای دنیا
1389/04/06 15:26
این جا بهترین جای دنیاست. بین تخت و دیوار. خلوت..خنک و تاریک. من حاضرم الان همه چیزم رو بدم تا چشمامو ببندم و وقتی باز می کنم این جا باشم... یعنی بهترین جای دنیا.. هوا گرم و لشه.کارخونه شات داونه.ادما عبوس ان... بهترین جای دنیا کجاست؟
-
[ بدون عنوان ]
1389/04/03 20:12
دلم می خواهد رنگ پوستم تغییر کند.(خدا بیامرزد مایکل جکسون را.از سیاه و فرفری ، سفید و صاف شد.حکایت حکایت ماست..منتها بر عکس اش.). دوست دارم مثل ته دیگ سوخته شوم.برایم هم اصلا مهم نیست که با این موهای فرفری و گنده ...مثل افریقایی ها شوم. اما.. اما... هر کاری می کنم و هر جای خودم را نیشگون می گیرم و هر جوری با خودم راه...
-
Its 9 o`clock....and my IELTS interview `s at 9:30!!!..i
1389/04/01 09:23
اگه زبونم لق شه و بیفته از دهنم بیرون چی؟ اگه یه زنبور خرمایی بره توی سوراخ دماغ راستم چی؟...اگه یه هو یه کامیون بیاد توی ساختمون چی؟..اگه یه دفعه یه موجود فضایی بیاد بشینه رو سرم چی؟...اگه یه دفعه حس کنم یه سوسک توی کفشمه چی؟...اگه یه پوست تخمه ی افتابگردون چسبیده باشه به دندون جلوییم و هی هم با اون ریخت بخندم...
-
برای نوید بروجردی زاده
1389/03/25 10:17
جلسه ی دوم یا سوم بود.تنها چیزی که از تو میدانستم این بود که دیر می ایی ، موهایت را مثل من شانه نمی کنی و روسری های رنگی رنگی سرت می کنی و اسمت "نوید" است. استاد برای این که تمرین جمله هایی که یاد گرفته ایم را بکند رو کرد به من و گفت:" باران..مجرد یا متاهل؟" _ متاهل. _ جدی؟...بچه ؟ شیطنتم گل کرد و...
-
[ بدون عنوان ]
1389/03/17 12:12
دست و دل ام به کار نمی رود.با پا و کله هم که نمی شود کار کرد.فک ام از سکوت ِ دوازده ساعته ام درد می کند.امروز به این فکر می کردم که من روزی خواهم مرد و خواهند نوشت:" علت مرگ: سکوت!" فکرش را بکن ریمیا.در مملکتی که همه به خاطر حرف زدن می میرند..کسی از سکوت بمیرد.البته معلوم هم نیست که تا ان موقع من هنوز در این...
-
[ بدون عنوان ]
1389/03/08 13:10
نه به آبیها دل خواهم بست نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در میآرند و در آن تابش تنهایی ماهیگیران میفشانند فسون از سر گیسوهاشان. همچنان خواهم راند. همچنان خواهم خواند: "دور باید شد، دور."
-
[ بدون عنوان ]
1389/03/08 09:14
این روزها ازدواج ...کثیف ترین اتفاقی است که ممکن است برای یک رابطه ی عاشقانه اتفاق بیفتد. شما چه طور؟
-
crying underwater
1389/03/08 01:55
با صدای آخرین ناله ی موبایلم که برای شارژر ، به نفس نفس افتاده از خواب می پرم.عرق کرده ام.دستم را به پیشانی ام که موهایم از قطره های عرق به ان چسبیده اند می کشم.به ان طرف تخت نگاه می کنم.مثل خیلی وقت ها ، نیست.سرم را به ان طرف بر می گردانم و ساعت را نگاه می کنم.دو.بدون ذره ای تامل از تخت پایین و بدون این که لباسم را...
-
عسلویه
1389/02/22 12:27
هُر هُر ِ شعله های فلر توی شب... گل آویز شدن ِ بوی گاز و بوی دریا... کارگرهای سایت...که انگار همیشه گرسنه اند... راننده ای که از هیبت و صدای هواپیما می ترسد و من را صد ها متر آن طرف تر پیاده می کند.. هتل شیرینو با آبی که "شیرینو" نیست بیسکویت لکسوز...کافه های دیویدف...اجیل تایلندی و... خاکی که زیرش طلاست و...
-
این روزای کش دار و طولانی...این روزای به شماره افتاده..این روزای
1389/02/20 16:40
ساعت ۶.خانه ـصبح به خیر ـ صبح به خیر ساعت ۷.گاندی ـمواظب خودت باش ـ تو هم. ساعت ۸:۳۰. خانه.دوباره. سلام.خسته نباشی. ـ سلام.تو هم. ـ کلاس خوب بود؟ ـاره.الان شام می خوری؟ ـ اره مرسی.یه کم پیشم بشین. ـ باشه. ... ساعت ۹. ـمرسی.خوشمزه بود. ـ خواهش می کنم. ساعت ۱۰. ـ من میرم یه کم کتاب بخونم و بعدش می خوابم. ـ باشه.شب به...
-
جولیا
1389/02/06 12:55
پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و روزنامه می خواند.پایین پای اش یک گربه به سفیدی ِ برف چرت می زد.از کنارشان رد شدم.گربه با چشمانی نیمه باز نگاه ِ تنبلی به من انداخت ..نگاه اش وادارم کرد بایستم.آرام به طرف اش رفتم ...حرکت نکرد.خواستم دولا شوم و نازش کنم..اما ترسیدم که مبادا فرار کند.پس فقط پای ام را به طرف اش بردم و با کف...
-
[ بدون عنوان ]
1389/01/30 14:22
در باز است.اما در می زنم. _"بفرمایید" سلام می کنم و طبق عادتی که دراین مواقع دارم...آرام آرام وارد اتاق می شوم تا بتوانم خوب آقای دکتر رابرانداز کنم! نا سلامتی می خواهم چشمان ام را دست اش بدهم خب! سال هاست که از میان سالی اش می گذرد.تار موهای نازک و نه چندان پر پشت اش را به یک طرف شانه کرده . موهای شانه شده...
-
نرگس
1389/01/24 11:54
هر سال دو هفته قبل از تولدم زنگ می زدی که " باران من حوصله ندارم تا دو هفته دیگه صبر کنم..برات کادو کتاب ِ فلان رو خریدم.زود بیا بگیر...حوصله ندارم"....من غش می کردم از خنده و تو هم یک ریز فحش می دادی.. فردا ، بیست و پنج فروردین ، یک سال می شود که نیستی. دلم می خواست فردا برای ات بنویسم..اما خب... درست مثل...
-
[ بدون عنوان ]
1389/01/23 11:06
هوا به اندازه ای که به نوشتن وادارم کند ، ابر دارد.و محیط شرکت آن قدر سرد هست که ترجیح بدهم هر دو تا گوشی لپ تاپ رو از زیر مقنعه بذارم توی گوشم تا چیزی نشنوم. احساس ِ پوچی و افسردگی شدید از نوع ِ سوختگی ِ درجه چهار دارم. دیشب ،قبل از خواب ، کاملا احساس کردم که دیروز رو مچاله کردم و انداختم توی سطل ِ کنار ِ تخت ام...
-
[ بدون عنوان ]
1389/01/01 02:40
... une nouvelle année triste et froide
-
[ بدون عنوان ]
1388/12/29 02:03
دلم برای اولین شب عیدی که با هم داشتیم تنگ شده... پر از خنده...پر از شوخی...پر از امید...پر از عشق... اما حالا..توی آخرین شب سال هشتاد و هشت...که همیشه فکر می کردم باید بنشینیم و به سالی که گذشت فکر کنیم و از خاطره ها حرف بزنیم و به آجیل شب عید ناخنک بزنیم...و سبزی پلو ماهی بخوریم...تو بی حوصله و کم طاقتی.از صبح مدام...
-
برای آرتی
1388/12/25 13:40
آرتی عزیزم برای تو می نویسم.برای تو که شاید ندانی امروز چه روزیست...برای تو که آن قدر کوچکی که هنوز معنای غم را با قلب ِ کوچک ات درک نکرده ای.و چه خوب...و چه خوب که سال ها باید بیایند و بروند و تو باید بزرگ شوی ...تا درک کنی که امروز چه شد و چه نشد و چه آمد و چه نیامد.حتما تا آن روز ...زمان روی همه چیز سایه انداخته و...
-
I need Aid for Eid
1388/12/24 13:23
چه قدر دلتنگ این جا بودم ریمیا. آخرین باری که این جا نوشتم...حرف از پاییز بود ..و حالا ..بعد از این همه وقت..حرف از بهار. این اولین بار است که دوست دارم این خانه ، دیوار داشت تا به دیوارهایش دست می کشیدم تا دلتنگی ام را از زیر انگشتانم حس می کردی... شش ماه از کار ِ مُردابی ام می گذرد و من هنوز به آن عادت نکرده ام.و...
-
[ بدون عنوان ]
1388/09/01 15:09
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 به محض این که حس می کنم دیگر نیازی به من توی جلسه نیست ، بلند می شوم و با عجله به اتاق برمی گردم که مبادا زنگ زده باشی.موبایلم را چک می کنم.پیغامی نیست.خالی تر از همیشه، آن قدر که انعکاس ِ برخورد ناخن انگشتم را درون ِ آن میشنوم!روی صندلی می...